خب، تِرند اَوت که بیماریِ پوستیِ سرم تقریباً ایترنال است. تقریباً ایترنال ؛ میدانی چه میگویم؟ اصولاً فقط تو میدانستهای.
خواهی، نخواهی برای تو مینویسم. برای تقریباً ایترندیِ حیاتِ انگلوارت توی سرم. چه فرقی با درماتیت سبورئیکِ روی سرم میکنی تو؟
عامل بیماری، اَنگَلیست که روی سرِ همه آدمها هست ؛ که خوشبختانه این قدرتِ سرایت را از تو و درماتیت سبورئیک میگیرد. بعضی آدمها خر میشوند و واکنش بیشتری به حضور این انگل نشان میدهند، سرشان هی پوست میسازد و قرمز و ملتهب میشود. برای چه؟ برای اضطراب، برای غذاهای آشغال، برای خواب بیکیفیت.
یو سی، زیستن به سودای تو، با درماتیت سبورئیک مو نمیزند. آدم را غصه و دق میدهی، کلمههای آشغال و خوشآیندی به خوردِ دلِ آدم میدهی که بافتها را فاسد میکنند ولی قرنها در تن میمانند ؛ درست مثل پنیر پیتزا. نهایتاً هم به حقِ تمامِ معنای کلمهی "ریدن"، میرینی در خوابهای محظورِ آدم.
مسخرهست حقیقتاً که میخواهم اعتراف کنم ؛ اضطراب و غصه برای من، حکمِ فلوازول را برای درماتیت سبورئیک دارند و فی الکل، پین کیلرهایی مثل ناپراکسن و پَنَدال و پَنَمَکس. تو و درمایتیت سبورئیک هم ساید افکت هستید دیگر، باید با شما کنار آمد.
اما تسلیحات و قرصهای مرا از من نگیر. اساساً نمیتوانی که بگیری. من با تقریباً ایترندیِ رنج و بیماری کنار میآیم که هر روز لیتر لیتر غصه بخورم و مثل نقل و نبات، اضطراب. کنار آمدن؟ به نظر میآید اصلاً همین را میخواهم. مگر اینکه کسی بیاید، مرا از دست خودم نجات دهد و. فکرش را بکن. این چه نجاتیست؟ من میخواهمش؟ مطمئنی اینطور نبودن را دوستتر دارم؟ نیازی سیری ناپذیر در من هست که تنها با اشک میشود. نجاتم از اضطراب، مثل این میماند که همهام را خراب کنی، آدم دیگری بسازی. اما من نیستن را دوست ندارم. دوست دارم همینی که هستم، باشد.
مشخصاً چرت میگویم.
- سوال اینست که مسائل و مشکلاتِ همه اونایی که درماتیت سبورئیک و سرطان ندارند، از من کمتره؟ تلاش برای آدم قویـه بودن، آدمو چِل میکنه. مشکل از توـه که توی سرم نشستی، مدام میگی "یع، دتس مای گرل"، "قوی باش خر". باید زمزمهی "شل کن" را امتحان کنیم بیبی، سو گت اوت آو مای فاکین هِد یو، دیکهِد.
درباره این سایت